قاب خالی آسمان

نگاه کن، ... 

به دستهای خالی یک قاب ساده اردیبهشت کهنه و  

دیوارهای سپیدی به وسعت آنچه که چشمان شقایق ها خواهند دید. 

 

و نقش یک هفتاد سالگی چشمانی که آبی آسمان را می دانست. 

او به تاریخ دروغین انسان خواهد رفت، 

تو به میهمانی نو ترین ترانه روزهای سیاه ... .

 

فردا

فردا، دوباره برایت خواهم خواند. 

دوباره از سپیدارها برایت نامه ای خواهم نوشت. 

فردا دوباره صدایت خواهم زد ... ای ماه سپید من، 

 

دیروزهای مرا از یاد نبر که اگر تو مرا فراموش کنی، 

دیگر تمام این راه های رو به ناپیدا، 

پشت هاله های غلیظ مه فرو خواهند رفت. 

 

یادت هست؟ 

برده بودیم تمام زلالی یک پروانه را به خانه جاودانه خورشید. 

من سبزه های روییده بر کنار هستی نا استوار یک قاصدک را درک کرده بودم. 

 

فردا دوباره به دیدنت خواهم آمد. 

پشت تجلی رودهای رفته به دیدار دریاها ... 

پشت میراث یک درخت کهنه. 

 

... ای ماه سپید من!! 

سپیده دم

و کسی در باد بود، 

دیدم صدای ساز نهفته اش را روی گلبرگ های تیره شب هنگام. 

و غزل های آرام آرام، رو به هوای روشن فردا. 

 

و کسی در باد می رفت ... 

تنها،  

بی حتی یک لحظه سکوتی از پس حرفهای ناشنیده دور. 

 

و سایه ای پشت دریاها، 

مرا به یاد آسمان می خواند ...